زندگی شیرین (!!!) من...

در آرزوی عنوان وبلاگ...

زندگی شیرین (!!!) من...

در آرزوی عنوان وبلاگ...

ولنتاین؟!؟!؟!

از دیشب میخواستم یه چیزی بنویسم حول ولنتاین، راجع به چیزایی که دیدم و چیزایی که ندیدم، راجع به اتفاقایی که فکر میکردم میفته و نیفتاد، راجع به اون دانشجوی مملکت که دیروز میگفت: "ولنتاین که امروز نیست، هفته دیگه ست"، راجع به روزی که واسه خیلیا ولنتاین بود، روزی که واسه خیلیا باید ولنتاین میبود ولی نبود، و روزی که واسه من و امثال من هیچی نبود بجز یه روز کاملا معمولی...

میخواستم بنویسم ولی.... بیخیال، هرچی بود گذشت، مثل بقیه روزای سال

ولی در کل واسه خالی نبودن عریضه: Happy Valentine's Day


احساس گنگ...

کاش یکی بود هر موقع دلم می گرفت بهش میگفتم بدون اینکه معذب باشم، بدون اینکه احساس کنم حرفام باعث اذیت شدنش میشه...

دوست دارم یکی باشه که حتی اگه هرشب دلم گرفت و باهاش درد دل کردم احساس معذب بودن نداشته باشم؛ وقتی باهاش صحبت میکنم بدون اینکه فکر کنم چی میگم فقط کلمه ها رو بریزم بیرون... و لازم نباشه به این فکر کنم که با گفتن این حرفا چه فکری راجع بهم میکنه

نه که همچین آدمی نباشه، هست؛ ولی مگه هر آدم چقدر میتونه غم و غصه دیگران رو تحمل کنه؟ آدما خودشونم دغدغه های خاص خودشونو دارن... 

مثلا همین الان... خیلی دلتنگم، خیلی؛ ولی نمیتونم به کسی بگم. البته دوستای خیلی خوبی دارم که اگه باهاشون حرف بزنم مطمئنم همه جوره کمکم میکنن... ولی این منم که با وجود اینکه خیلی دوست دارم باهاشون صحبت کنم نمیتونم خودمو قانع کنم که بهشون بگم، آخه نمیخوام ناراحتشون کنم، نمیخوام بیشتر از این بخاطر من اذیت شن... کاش این احساس رو نداشتم، کاش.

خودم خوب میدونم چه مرگمه... دارم بهونه می گیرم، مثل بچه های 6 ماهه.

------------------------------

اون جمله ای که با خط قرمز نوشتم مخاطب خاص داره، خودشم میدونه...

اشک هجران

عشق تو پنهان کرده ام در عمق قلب خسته ام
یارا به بوی زلف تو چشم از جهانی بسته ام

ترسم که گر گویم تو را جام عداوت پر کنی
زاین رو چنین لال و خموش اندر خفا بنشسته ام

محبوب من چندی قدم پیش آ که دلگرمم کنی
تا گوش عالم پر کنم،از این خموشی خسته ام

من حبس چشمان تو و حبس شکرخند توام
درب قفس باز است ولی من بال و پر بشکسته ام

حلقه درب خانه ام کس ها به در میکوفتند
من در پی ات هر روز وشب،این شهر را می جسته ام

پاکیّ عشقم را تو در پاکی چشمانم ببین
با اشک هجران تو من،این چشم ها را شسته ام

"مج" :دی

----------------------------------
نوشتم که خودت بخونی... ;)


وردی که بره ها می خوانند...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مارمولک

دانلود فیلم مارمولک تموم شد... دارم میرم ببینمش :دی

زیست بوم؟!؟!

تو این خوابگاه در حال حاضر فقط دوتا گونه نادر انسان دارن زیست میکنن: یکی من یکی صمد :دی
که اونم فکر کنم تا چند روز دیگه نسلمون منقرض میشه اینقدر که هیچی نمیخوریم :(

تنها...!

من این چند شب که کسی دور و برم نبود یه لحظه هم احساس تنهایی نکردم، چون همیشه یکی دو نفری بودن که نمیذاشتن تنها بمونم، با اینکه پیشم نبودن ولی حضورشونو پیشم حس میکردم، شاید اونا اصلا حتی یه لحظه هم این موضوع به ذهنشون خطور نکرده باشه ولی همین که احساس میکردم هستن (حتی تو محیط نت) واسم دلگرمی بود...

امشب دیگه واقعا دلم گرفته، احساس میکنم چند روزی رو باید تنهای تنها سر کنم... ناراحتم

...

دارم بالا میارم... دارم جون میدم

من الان اینجا بمیرم کسی میفهمه؟

توهم!

اووووووووووه چه همه آدم...

"ستاد ایجاد هیجان کاذب در خوابگاه های خالی"

به همین سادگی

به ھمین سادگی آدم اسیر می شود و ھیچ کاری ھم نمی شود کرد. نباید ھرگز به زنان و مردان عاشق خندید. ھمین جوری دو تا نگاه درھم گره می خورد و آدم دیگر نمی تواند در بدن خودش زندگی کند، می خواھد پر بکشد.

سال بلوا - عباس معروفی