زندگی شیرین (!!!) من...

در آرزوی عنوان وبلاگ...

زندگی شیرین (!!!) من...

در آرزوی عنوان وبلاگ...

183

وقتی نتیجه 4،5 ساعت فکر کردنت میشه یه قطره اشک که از چشمت میاد و بالشو خیس میکنه، اونم نه بخاطر چیزایی که توقعشو داشتی... بخاطر غمایی که یهو به وجود اومدن و رو دلت سنگینی میکنن...

بعضی وقتا

بعضی وقتا آدم دلش میگیره، بعضی وقتا آدم خیلی دلش میگیره، کم میاره، خسته میشه از دویدن پا به پای این زندگی... میخواد دیگه ادامه نده، دوس داره لحظه هاشو با "نیستی" جایگزین کنه، دوس داره یه پلک که میزنه دیگه اینجا نباشه و هیچی هم یادش نیاد، دوس داره بره، ولی نمیدونه کجا، نمیدونه چرا...

دردش چیه؟ خستگی بهونه س، دلتنگی بهونه س... اون آدم یه درد بزرگ تو سینه ش داره که دیگه نمیخواد باهاش مدارا کنه، نمیخواد باهاش کنار بیاد، میخواد اون درد رو خفه کنه، میخواد خودشو خلاص کنه... اما نمیشه، شرایطشو نداره، توانشو نداره... عصبی میشه از اینکه هیچکس نه میتونه و نه میخواد که درکش کنه...

بعضی وقتا اون آدم منم

اندکی تأمل...

خسته ام... سنگین بود :(

باید فکر کنم :( عقب نمیکشم ولی یه جور دیگه رفتار میکنم :( باید خیلی چیزا حداقل به خودم ثابت شه...

شما بگین!

میگه خوبی؟

میگم خوبم، ولی دلتنگم...

میگه دلتنگ کی؟

میگم هیچ کس، کلا دلتنگم...

میگه آهان...


با خودم فکر میکنم شایدم دلتنگ نباشم؛ آخه راست میگه، دلتنگ کی؟ دلتنگ چی؟

به این نتیجه میرسم که یه حس گنگه که اسمشو نمیدونم، یه بار اسمشو میذارم دلشوره، یه بار ناراحتی، یه بارم مثل امشب دلتنگی...

اما واقعا این چه حسیه که بیشتر شبای این روزام درگیرش میشم؟

...

... و تو یه لحظه از زمین و زمان ناامید میشی 

رنج اشک!

خودش با آدم کاری میکنه که گریه ات میگیره، بعد که اشکت سرازیر میشه یه جوری نگات میکنه که تو بزرگ شدی و مرد که گریه نمیکنه.... دوس داری بیاد بغلت کنه باهات حرف بزنه و آرومت کنه، اما فقط میشینه و نگات میکنه بدون هیچگونه هم حسی...

اشتباه...

ماهها گذشت تا فهمیدم هر دلیلی دلیل نیست و هر نشونه ای نشونه... همشون فقط توهمات یک ذهن خیالپردازن، و البته اتفاقات عادی زندگی روزمره...

:-(

چقدر همه جا سوت و کوره...

بدون شرح!!!

دوباره آشوب، دوباره غوغا، دوباره هیجان...

همون چند دقیقه کافی بود واسه فوران کردن همه اون چیزایی که تو این مدت تو خودم فروریخته بودم، واسه فراموش کردن همه قولایی که به خودم داده بودم، واسه دوباره گیر کردن تو این منجلاب...

...

یکی بیاد واسم بنویسه اینجا

من حالم خوب نیس این روزا... تنهام، بیشتر از همیشه