زندگی شیرین (!!!) من...

در آرزوی عنوان وبلاگ...

زندگی شیرین (!!!) من...

در آرزوی عنوان وبلاگ...

...

یکی بیاد واسم بنویسه اینجا

من حالم خوب نیس این روزا... تنهام، بیشتر از همیشه


منجلاب!

دارم خفه میشم؛ وجودم پر شده از چیزایی که نمیذارن نفس بکشم؛ حس اون کسی رو دارم که داره تو دریا غرق میشه و کاملا بدون هدف دست و پا میزنه، غافل از اینکه هرچه بیشتر تلاش میکنه بیشتر به نابودی نزدیک میشه...

احساس خلاء و پوچی هم میکنم، اگه تا حالا یکی دوتا دلخوشی واسه زندگیم داشتم دیگه همونم ندارم...

خسته ام، دلم گرفته، از همه چی بدم میاد...

به من بگین چرا باید باشم؟ چرا باید ادامه بدم؟

...

یعنی واقعا تا این حد بی معرفت؟؟!!

اشک من پیرهنتو تر کرده...

چرا باید وقتی خونه دلت متروکه

واسه در زدن بازم دنبال یک بهونه گشت؟

وقتی راه نداره چشمام به حریم قلب تو

چجوری میشه پی یه فرصت دوباره گشت؟

اینم سومیش :-؟

سالی که نکوست از بهارش پیداست آیا؟؟

عید؟!؟!

نظر من اینه که هر آدمی تو زندگی شخصیش یه سری نقاط تاریک و مبهم داره
.
.
.
.
و این روزا من بیشتر از همیشه درگیر نقاط تاریک زندگیمم...