زندگی شیرین (!!!) من...

در آرزوی عنوان وبلاگ...

زندگی شیرین (!!!) من...

در آرزوی عنوان وبلاگ...

...

دارم بالا میارم... دارم جون میدم

من الان اینجا بمیرم کسی میفهمه؟

ت مثل ...

خب من نمیخـــــــــــــــام تنها باشم... :((((
حتی تو نت هم تنهـــام...

----------------------------------------------

N.D عزیز، پارسال این موقع یادته؟؟؟

تنها...

همه رفتن :( 

تنها شدم، تنهای تنها... 

شاید از اون تنهاییا که شیرینه...
شایدم از اونایی که حسابی آدمو نابود میکنه...
خلاصه دو هفته فقط خودمم، خودِ خودم... 

چه میدونم؟!! سعی میکنم خوب باشم... هرچند الان اصلا نیستم 

فعلا فقط میخوام بخوابم، بخوابم و بیدار نشم... 

از همه چی خسته ام، خستهِ خستهِ خسته 

دوباره...

دوباره دلشوره، دوباره اضطراب، دوباره نگرانی... شاید کاملا بیجا :((((

ولی هرچی که هست، بجا یا بیجا... حسابی گند زده به اعصابم، نمیذاره درس بخونم :( 

خونه، امروز...

احساس پوچی میکنم، احساس میکنم تو خودم گم شدم... یه چیزی کم دارم...

دیشب یه دفعه تصمیم گرفتم بیام خونه :دی تا الانش خوب بود، اما از الان... فکر نکنم باشه... از این احساسم تو خونه متنفرم... دوس دارم تهران باشم...

به یه همدم احتیاج دارم...


بدون شرح!

شب خوبی بود...

ببین چقدر خوبه وقتی خوبی...

...

دوباره به هم ریختم...

خسته شدم دیگه... تا کی موش و گربه بازی...؟

حالم داره از خودم به هم میخوره، آخه چرا؟ چرا اینجوری میشم من...؟

عقب گرد!

یاد یه روزایی بخیر...

روزایی که خوب بود و شیرین، یا اینکه حداقل الان تو ذهنم ازشون به عنوان روزای خوبی یاد میکنم...

دلم عاشقانه معین(نه خودشو :دی روزایی که به واسطه عاشقانه معین تو ذهنم نقش بسته) میخواد...

یه خورده که فکر میکنم می بینم واسه اولین بار تو زندگیم اگه شرایطش باشه حاضرم برگردم به عقب، اونم فقط 6 ماه پیش...

اگه بشه مطمئنا این راهیو (روش :دی اشتباه نشه لطفا) که الان دارم میرم انتخاب نمی کنم...

و این یعنی اعتراف به یه اشتباه بزرگ...

غمگینم مثل بقیه این شبا

بت؟!

الان احساس میکنم به یه جایی رسیدم که یکی رو اونقدر تو ذهن خودم بزرگ کردم و ازش بت ساختم واسه خودم که یه لحظه بدون فکر کردن بهش نمیتونم زندگی کنم...

دوسش دارم... اونقدری که تو ذهن من بزرگه، بزرگ باشه یا نباشه دوسش دارم...

بغض!!

دلم که میگیره آروم خودمو در آغوش میگیرم...

خودم به تنهایی، دست نوازشی بر سرم میکشم...

لبخند میزنم و آهسته میگم:

گریه نکن عزیزم... من هستم... همیشه پیشت می مونم

بغضم میترکه :'(